حجت الاسلام و المسلمین عبدالکریم بهجت پور درگفت وگو با سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، به بررسی نحوه هدایتگری قرآن وکانون نهایی شقاوت و سعادت انسان ازمنظر قرآن پرداخته است .
هدف از نزول قرآن چیست؟
اگر به متن قرآن مراجعه کنیم، مشاهده میکنیم خدای متعال در جای جای این کلام شریف به هدف نزول این کتاب شریف اشاره کرده است. گاهی فرموده اند: کتاب هدایت است «ُ هُدیً لِلنَّاس»[1] یا «ِ هُدیً لِلْمُتَّقین»[2]یا «هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنينَ»[3] گاهی میفرمایند: این کتاب بصائر است و بینش های روشنی بخشی را در اختیار انسان قرار میدهد؛ گاهی میفرماید این کتاب نور و یا موعظه است؛ گاهی میفرماید این کتاب ابزار یا منشوری برای تغییر و تحول مردم است. «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميد»[4] ما این کتاب را به تو دادیم تا به وسیله آن مردم را از تاریکیها خارج کنی و به سوی نور ببری راهی که راه خدای عزیز ستوده است و بالاخره تتبع در آیات قرآن نشان میدهد که از نگاه خدای متعال اهداف متعدد و البته هماهنگی در قرآن برای نزول این کلام شریف وجود داشته است.
آیا قرآن بیشتر به بعد فردی توجه کرده است یا بعد اجتماعی؟
یکی از بحث های مهمی که اخیراً در علوم قرآنی و مباحث مرتبط با پدیده شناسی قرآن مطرح است شناخت هدف اصلی و سازمانی است که میشود به این اهداف اصلی و اهداف جزئی قرآن برقرار کرد. برخی از آقایان مثلاً هدف اصلی از نزول قرآن را شناخت قرار داده اند، خداشناسی، راهنما شناسی، معاد شناسی، و برنامه هایی برای رسیدن به راه های درستی که خدای متعال در زندگی انسان قرار داده است. برخی افراد به جنبه های تربیتی قرآن توجه کرده اند اصلاح باورها؛ اصلاح رفتارها؛ اصلاح ارزشها و نورانی شدن انسان، گفته اند مثلاً نورانی شدن فرد مقدم بر نورانی شدن اجتماع است. برخی افراد گفته اند نه اصولاً بعد اجتماعی قوی تر از بعد فردی و شخصی قرآن است و قرآن صرفاً آمده است جامعه ای نورانی و متعالی بسازد و فرد هم در ذیل آن قرار میگیرد.
اگر بخواهیم در یک ارز یابی کلی مجموعه دیدگاه هایی را که مطرح شده را بررسی کنیم عرض میکنم برخی بیشتر به بعد شناخت و برخی هم به بعد تربیت و تحول درونی افراد و اجتماع توجه دارند و برخی دیگر به تحولی در بعد شناخت و در ارزش ها، همراه با تحولات درونی و بیرونی در ابعاد رفتاری و شکل دهی زندگی بر اساس قرآن و نیز تغییر در رفتار اجتماعی نظر دارند. اینها را میشود در گفته های دیگران بعنوان اهداف اصلی نزول قرآن بیان کرد و سعی کرده اند اهداف جزئی را در راستای هماهنگی با آن توضیح دهند.
برای اینکه هدف اصلی قرآن را تشخیص بدهیم خوب است روش شناختی و درون شناختی از انسان و نیازهای انسان داشته باشیم. به نظرمی رسد انسانها دو هدف و انگیزه اصلی برای فعالیت هایشان دارند. یک بعد از فعالیت های انسان برای این است که سختیها و مشقات را از خودش دور کند شاید بشر علاقه داشته باشد که اگر بتواند مشقات و سختیها را به صفر برساند حتما این کار را خواهد کرد. تمام تلاشهای فردی و تلاشهای خانوادگی، اجتماعی و ارتباطات اجتماعی، فن آوریها و صنایع و دانش افزاییها و تلاشهای علمی در این راستاست که بشر بتواند سختیها را از خود دور کند. فردی که ترسو است سعی میکند این ترس را بعنوان یک مانع در راه رشدش کنار بزند، فردی که جاهل است سعی میکند با تلاشهای علمی نادانی های و بیاطلاعی های خود را به هر شکل ممکن کنار بزند، ما از مسائل طبیعی میبینیم سیل، زلزله، توفان، گرما و سرما زندگی انسان را مختل میکنند و بخش عظیمی از تلاشهای علمی و فن آورانه بشر معطوف به این شده است که این مشکلات را از سر راه انسان بر دارد. اگر ما ارتباط خانوادگی میگیریم و همسران به زندگی ما میآیند برای این است که بخش زیادی از مشکلات را با در کنار هم بودن و تشریک مساعی مرتفع کنیم. اگر اجتماعاتی شکل گرفته است به این دلیل است که در زندگی اجتماعی سعی میکنیم مشقات زندگی را با تعاملاتی که با هم داریم کمتر کنیم، هر کسی توانایی خود را دارد، برخی امور خدماتی و برخی هم صنعتگر بوده و سعی میکنند با کمک هم؛ بار زندگی و را از دوش همدیگر بردارند، اگر شما نگاه درون شناختی و روان شناختی داشته باشید، میبینید که نمونه های فراوانی از تلاشهای بشر در حوزه های فردی، خانوادگی، اجتماعی و حوزه فن آوری های اطلاعاتی و علمی برای این است که مشقات زندگی را کم کند، بشر دوست ندارد گرما و سرما او را آزار دهد، زلزلهها و سیلها که مواردی از قهر طبیعت هستند را مدیریت میکند تا زندگی او را تلخ نکنند، ما چه میزان تلاشهای علمی و پزشکی انجام میدهیم تا بیماریها را شناسایی کنیم و با آنها مقابله کنیم تا به زندگی ما آسیب نزنند، همچنانکه بشر تلاش میکند تا آسیب طبیعت به زندگی را کم کند تلاش میکند تا بهره از طبیعت و لذتی را که از زندگی میبرد را روز به روز خالص تر و کامل تر بکند و حتی اگر بتواند به صد در صد برساند.
شما اگر مطالعه روانشناختی انجام دهید در طول تاریخ بشر تلاش کرده است تا جایی که ممکن است بهره خود را از زندگی بالاتر ببرد و دست آورد بیشتری با زحمت کمتری داشته باشد و سعی میکند تاجایی که ممکن است لذات را خالص تر و دائمی تر کند. ما این همه تولیدات و صنایع داریم و در کیفیت های زندگیمان روز به روز در حال پیشرفت هستیم، این موارد برای این است که بهره خود را از طبیعت بیشتر کنیم و آنها را به استخدام خواست و علائق خود در آوریم پس بشر یا میخواهد از مشقات و سختیها دوری کند و اگر بتواند آنها را به صفر برساند و میخواهد به لذات دست پیدا کند هر چه خالصتر و بهتر اگر بتواند آنها را به صد در صد برساند. این دو قطبی است که بشر بین آنها همواره حرکت کرده است. اصولاً رفتن به سمت ادیان و مذاهب و نحلهها در همین دو بعد قابل توجیه است. اگر ما به سراغ ادیان میرویم برای این میرویم که از مشقات نجات پیدا کنیم و سختیها را کنار بزنیم و اگر به سمت سختیها رفته و مذاهب و نحله را پذیرفته ایم برای این است که تضمینی باشد تا ما به بیشترین حد از بهره و لذات خود برسیم.
قرآن و اسلام هم همینطور است اگر کسی اسلام را پذیرفته است به طور طبیعی به دنبال این استکه شقاوتها و سختیها را از خود دور کند چه شقاوت های فعلی و چه شقاوت هایی که ممکن است در آینده با آنها روبرو شود واگر بتواند سعادت و لذت خود را کاملتر و بیشتر کند. قرآن هم به همین نیاز بشر پاسخ داده است. اسلام هم به همین نیاز بشر پاسخ داده است با این توضیح که اول مصداق اصلی و کامل شقاوت و سختی را معرفی کرده است و مصداق کامل سعادت را هم تعریف کرده و توضیح داده است سعادت همان لذت است به شرط خلوص و دوام، وقتی لذت خالص و دائمی میشود نام آن را سعادت یا خوشبختی میگذاریم سعادت یا خوشبختی سلسله کامل شده ای از لذات است.
از نظر قرآن کانون نهایی شقاوت و سعادت چیست؟
کار مهمی که در قرآن انجام شده است تعیین مصداق و کانون نهایی شقاوت و سعادت است، در سوره هود آیات 105 تا 108 به خوبی این معنا را توضییح می دهد؛ «فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعيدٌ»، انسانها دو دسته هستند، برخی شقی هستند و برخی سعادتمند هستند، «فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ» شقیها آن بیچاره هایی هستند که در آتش جهنم میافتند «لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ» که در آنجا با آه و ناله و حسرت زندگی میکنند «خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» و تا زمانی که آسمانها و زمین وجود دارد آنها در ناله و سختی هستند این شقاوت صد در صد است در ادامه میفرماید سعادتمند شدهها کسانی هستند که وارد بهشت میشوند «وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ» و با این تعریفی که از کانون شقاوت و سعادت میکند بشر را حرکت میدهد و میفرماید: مصداق کامل شقاوت این است که انسان جهنمی بشود شاید پیشاپیش آن از زندگی لذت ببرد ولی وقتی نهایت انسان را میبینید که گرفتار آتش دائمی سرمدی است این لذت های مقدماتی هم ارزشی ندارد کما اینکه در مقابل سعادتمند کسی است که در کانون لذتها به سر ببرد، بعد قرآن میفرماید: من این هدف و نیاز را تأمین میکنم.
قرآن این هدف نهایی از سعادت انسان را با چه تعابیری بیان کرده است؟
در قرآن دو واژه برای اشاره به هدف نهایی آمده است یکی واژه فلاح است و یکی واژه فوز است. فلاح چیست؟ واژه فلاح به رستگاری اشاره دارد معنای هر دو واژه این است که انسان به نقطه مطلوب خود برسد اما با یک تفاوت جزئی؛ در واژه فلاح عمدتاً رستن از چنبره مشکلات مطرح است «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون»[5] یا «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى»[6] یعنی کسی که تزکیه بکند و اهل یاد خدا و نماز و امثال این کارها باشد از چنبره مشکلات رها میشود، رستگاری رهیدن از مشکلات و رهیدن از دام شقاوت عمدتاً در واژه "فلاح" اشراب میشود اما گاهی از همین هدف نهایی با واژه "فوز" یاد می گردد که به معنای رسیدن به مطلوب و آرزو است.
وقتی انسان به نعمت های بهشتی میرسد «لا يَسْتَوي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُون»[7] ، کسی به مطلوب و نعمات و لذات رسیده است که بهشتی باشد وصول به بهشت فوز است قرآن همیشه این فلاح و فوز را به عنوان دو آرزوی بزرگ جلوی روی مؤمنان قرار میدهد و میفرماید تا زمانی که انسان در غفلت و جهالت و منغمر در شهوات است و در چنبره خواست های دون و حیوانی خود قرار دارد نمی تواند به فلاح و سعادت خود دست پیدا کند بلکه انسان باید حرکتی را از وضع نامطلوب فعلی شروع کند و به سمت هدف متعالی خود برود، و قرآن و اسلام و دین این ظرفیت را دارد که انسان را از این وضعیت نامطلوب به آن وضعیت مطلوب برساند و اینجاست که واژه "هدایت" مطرح میشود «ُ هُدىً لِلنَّاس»[8] یا «ِ هُدىً لِلْمُتَّقين»[9]و امثال آن میخواهد بگوید: قرآن انسان را در مراحل مختلف ایمانی و ارزشی خود حرکت میدهد و از این وضعیت غیر مطلوب و کمتر مطلوب به وضع مطلوب و بهتر مطلوب برساند به نظر بنده هدف اصلی قرآن نجات بشر از شقاوت و رساندنش به سعادت است.
بر اساس تعالیم قرآن؛ این هدایتگری چگونه اتفاق می افتد؟
برای اینکه این اتفاق رخ بدهد باید تحولاتی صورت بگیرد، مثلا در دانایی و یا در بینش و نگاه ما به پدیده ها، تحول در ارزش گزاری و خواست های ما، دست کشیدن از برخی خواست های نامطلوب و تعادل در غرائز ما تحول صورت گیرد، بایستی مدیریت رفتار خودمان با خودمان، رفتار ما با خانواده ما و رفتار ما با هستی و نعمات و از همه مهمتر رفتار و نگاه ما با خالق و ما تغییر یابد.
همه اهداف دیگر قرآن و اهداف بینشی و اهداف ارزشی و رفتاری همه در راستای تحقق آن هدف بزرگ است. قرآن آمده است تا مجموعه اهداف انسان اعم از کوچک و بزرگ را مدیریت و به سامان رسانده و در یک خط طولی انسان را رو به و سعادت سوق دهد، تا انسان از کانون شقاوت که جهنم است دور شود و به کانون سعادت که بهشت و رضوان الهی است برساند اگر ما اینگونه تحلیل کنیم قرآن را به خوبی می فهمیم و جهت گیری های قرآن را به خوبی متوجه میشویم.
مجموعه گزاره های قرآنی در جهت هدایتگری انسان ناظر به چه مطالبی می باشند؟
وقتی به سراغ قرآن میآییم مجموعه گزارهها و آموزه های قرآنی؛ بشر را در این هدف راهبری میکند، بخش زیادی از مطالب قرآن ناظر به گفتگوی با مشرکین و کافران و منکران است برای اینکه ایشان را از شقاوت نجات بدهد یا حداقل با آنها اتمام جهت کند و خداوند متعال بر خود لازم میداند تا بشر را هدایت کند وظیفه اش را در مورد شما انجام داد و بیان کرد هر آنچه را شرط بلاغ بود گفت؛ اگر بشر حرکت نکرد حداقل اتمام حجت کند و دائم بشر را از تاریکی ای که میتواند نسبی باشد یا مراتب تشکیکی داشته باشد از یک مرتبه تاریکی شدید به مرتبه کمتر تاریک ببرد و همینطور ادامه بدهد تا او را در کانون نور قرار دهد و حتی در کانون نور هم او را به نور شدیدتر وصل کند تا او را به تعبیر مناجات شعبانیه «وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَج»[10]برساند مسیری را که قرآن طی کرده است دقیقاً در 114 سوره قرآن و در آیه آیه قرآن قابل فهم و بررسی است و فکر میکنم این تحلیل از هدف نزول قرآن تحلیل نسبتاً نزدیک به واقع و دارای این قابلیت هست که مجموعه اهداف ریز و جزئی تری که برای قرآن گفته شده است را توجیه کند و سامانه و سازمان مناسبی به آن اعطا کند.
آیا کاری در جهت استخراج شیوه و روش قرآن در تحول فرد و اجتماع انجام شده است؟
تلاش و بخش زیادی از مطالعات بنده در خصوص شناسایی که روشهای تغییر و تحول در حوزه قرآن و دین است، بنابراین در کتابهایی که در این راستا تقدیم کرده ام تلاش دارد این روشها را استخراج نماییم. به نظر من سرآمد این روشها از اینجا شروع میشود که قرآن از یک توانایی و قابلیتی برای خدای متعال سخن میگوید که این توانایی و قابلیت کلید حل معمای برتری یک نحله برنحله دیگر و یک دین بر دین دیگر و یک مذهب بر مذهب دیگر و یک مربی بر مربی دیگر است و این از همان سوره اولی که قرآن نازل شد یعنی سوره علق مورد توجه بود. ما واژه ای به نام واژه "رب" داریم، "رب" از "ربب" گرفته شده است و نه از "ربو"، ربب یعنی مالک، صاحب اختیار، اما با این ویژگی که این مالک و صاحب اختیار از موضع مالکیت و از موضع صاحب اختیاری به امور مربوب و مملوک خودش رسیدگی میکند. دعوایی بود که ابرهه به کعبه حمله کرد عبدالمطلب نزد ابرهه رفت سپاهیان ابرهه آمده بودند شترهای عبدالمطلب را که بزرگ مکه بود را تصاحب کرده بودند و مردم مکه از مکه خارج شده و فرار کرده بودند عبدالمطلب به عنوان بزرگ مکه با ابرهه دیداری کرد وقتی گفتگو را آغاز کردند عبدالمطلب از ابرهه تقاضا کرد که شترهای من را به من دهیم و هیچ تقاضایی نسبت به کعبه نکرد، ابرهه خیلی تعجب کرد و گفت خیال میکردم تو به عنوان بزرگ مکه آمده ای نگذاری کعبه را خراب کنم آمده ای شترهایت را از من میخواهی؟ عبدالمطلب گفت «ِ أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَیْتِ رَب» [11]، من صاحب این شترها هستم، من پرورش دهنده شترم، و کعبه هم صاحبی دارد من دنبال شترهایم آمده ام که مملوک من هستند و کعبه هم صاحبی دارد در اینجا "رب" به معنای "صاحب" است اما وقتی من رب البیت هستم اگر خانه چکه کند چه کسی رسیدگی میکند؟ اگر خانه تعمیر لازم داشته باشد یا بخواهیم کیفیت آن را بهتر بکنیم صاحب خانه از این منظر به آن رسیدگی میکند.
درنگاه قرآن صاحب اختیار انسان خداست
مسأله اولی که قرآن مطرح کرده است این است که رب و صاحب اختیار بشر کیست؟ وقتی کسی صاحب اختیار شد او دستور میدهد و امر و نهی میکند و او میگوید چه کاری بشود و چه کاری نشود چه کاری درست است و چه کاری درست نیست؟ خداوند اولین مسأله ای را که با بشر مطرح میکند این است که رب شما من هستم با چند ویژگی، ویژگی اول این است، کسی که صاحب انسان باشد با توجه به اینکه انسان در یک سیستم است من تنفس میکنم از آب، زمین، نباتات و حیوانات استفاده میکنم، کسی که من را تربیت میکند، من را در این سیستم تربیت میکند و قتی به من امر و نهی میکند و به من فرصت میدهد و فرصت هایی را از من میگیرد و من را مدیریت میکند در این سیستم من را مدیریت میکند، کسی که رب انسان است باید صاحب کل این سیستم باشد، چون انسان را در این سیستم راهبری میکند لذا در سوره علق میفرماید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ»[12] ای پیامبر ویژگی رب و صاحب اختیار بودن او را برای مردم بخوان.
ویژگی خداوند این است که خالق همه هستی است، کسی میتواند به انسان بگوید چگونه باش و انسان را راهبری بکند که انسان را در این سیستم بشناسد و بیشترین مالیکت و بیشترین اطلاع را بر این سیستم داشته باشد و نحوه تعامل انسان با این سیستم را بداند چرا که انسان چهار رابطه دارد رابطه انسان با خدا و خودش و جامعه و هستی، اگر من این روابط را نشناسم چطور انسان را راهبری کنم که چگونه در این مجموعه حرکت کند و لذا کسی میتواند راهبر و مدیر انسان باشد که بر کل این سیتم احاطه داشته باشد چه کسی بیشتر از آفریدگار این سیستم بر درون این سیستم آگاه است و از لحاظ مالکیت چه کسی بیشتر از مالک کل هستی بر انسان مالکیت دارد؟
نکته دیگری که قرآن تأکید میکند این است که رب شایسته باید دقیقاً استعدادهای انسان را بشناسد و بداند چه مقدار توانایی در انسان وجود دارد و بداند چگونه میتواند آنها را شکوفا کند به تعبیر علامه جعفری رضوان الله تعالی علیه: کسی میتواند به انسان بگوید چگونه باش که انسان را آنگونه که هست بشناسد، چه کسی غیر از خالق انسان از ماده اولیه ای که کلید حیات زده میشود مثل اسپرم و با شکوفا کردن ماده اولیه انسان را خلق کرده و انسان را در مراحل مختلف حیات میشناسد؛ انسان کامل محصول اسپرم و علقه است کسی که انسان را از مرحله علقه شکوفا کرد تا انسان را با این درک و خواستهای انسانی و با این ویژگی های خلقی آفرید او که بیشتر از سایرین بر مالکیت انسان حق دارد و از طرف دانایی بر انسان آگاه است میتواند به انسان بگوید اینگونه باش.
همچنین انسان در بین جانداران یک ویژگی انسانی دارد و باید ببینیم ویژگی انسانی انسان که میتواند مجهولات خود را به وسیله یک سری از معلوماتش مرتفع بکند، کسی میتواند صاحب انسان باشد که مالک ویژگی انسانی انسان هم باشد و آن ویژگی انسان را به طور عام مدیریت کرده باشد لذا میفرماید: «اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ *الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم*عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم»[13] بوسیله قلم چیزهایی را که انسان نمی دانست به او یاد داد همیشه همینطور است خداوند میفرماید: صاحب اختیاری که میتواند به بشر امر و نهی کند کسی است که خالق کل هستی باشد یعنی کسی که بیشترین آگاهی را از جهت دانایی نسبت به کل هستی داشته باشد و از جهت قدرت بیشترین مالکیت را بر انسان داشته باشد و انسان را به خوبی بشناسد و بیشترین سهم را در تکون انسان داشته، مالک ویژگی انسان یعنی دانایی انسان باشد یا بیشترین سهم را در این دانایی داشته باشد خداوند میفرماید انسان بگردد و هر کسی که این ویژگیها را داشت را مطیع باشد؛ قرآن از اینجا شروع میکند و در مناظراتی هم که انبیاء با زورمداران داشته اند از اینجا شروع کرده اند، در مناظره حضرت موسی و هارون با فرعون، فرعون سؤال میکند: «قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى»[14] صاحب اختیار شما کیست و از چه کسی فرمان میبرید؟ «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» [15] رب ما کسی است که همه موجودات را خلق کرد و سپس آنها را هدایت کرد و شکوفا کرد از آن وضعیت نامطلوب به وضعیت مطلوب هدایت کرد و به آنها تکامل بخشید؛ یا وقتی حضرت ابراهیم با نمرود بحث میکند بر سر ربوبیت بحث میکند بیشترین بحث با انبیاء در طول تاریخ بر سر ربوبیت است «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّه»[16] نمرودی که با ابراهیم محاجه میکرد بر سر ربوبیت محاجه میکرد نه بر سر خدا، خود نمرود هم میگفت: من خدا پرستم اما دعوا بر سر رب بود که چه کسی صاحب اختیار بشر است «إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميت ُ قالَ أَنَا أُحْيي وَ أُميت» ابراهیم به نمرود گفت رب من کسی است که میمیراند و زنده میکند ونمرود پاسخ داد: من هم همین کار را میکنم، وقتی حضرت ابراهیم دید او قبول نمی کند فرمود:« فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ » تو که هر کاری را که به نام خداست میخواهی به نام خودت ثبت کنی خلاف این کار را انجام بده خداوند خورشید را از مشرق خارج میکند تو از مغرب خارج کن، کلید مسأله و تحول در قرآن از پذیرش رب شروع میشود خداوند به عنوان رب نه خداوند به عنوان الله نه خداوند به عنوان صفت دیگر خیر، اولین چیزی که بشر باید بپذیرد این است به نظرم معنای آیه «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى*أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى »[17] همین است اگر انسان احساس کرد و خود را بی نیاز از رب دید و گفت من صاحب ندارم سر به طغیان میگذارد طغیانگری بشر در مقابل بندگی بشر کلیدش از اینجا زده میشود تا زمانیکه انسان به رب احساس نیاز نکند سر کشی میکند و لذا وقتی خداوند میخواهد انسان ره دعوت به بندگی کند مثلا در سوره بقره میفرماید: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[18] اطاعت کنید ربتان را که خالق شماست و خالق گذشتگان شماست، باز هم همین خط طولی را برقرار میکند بنابر این کلید تحول از ربوبیت و فهم ربوبیت زده میشود اگر من اینگونه نگاه کنم آنوقت آرام آرام بشر را حرکت میدهد از این کلید شروع میکند و دروازه ورود به تحول را از اینجا شروع میکند و آرام آرام بشر را به سمت اهداف متعالی میکند.
از آنجایی که حضرتعالی با مرحوم آیت الله معرفت بسیار مانوس بودید لطفا از حالات ایشان در ماه مبارک رمضان مطالبی بفرمایید؟
ایشان سالهایی که در فعالیت های قرآنی و فقهی خود مشغول بودند، همیشه ظهرها یک بحث پردامنه قرآنی را مطرح میکردند، چند سال در نمازخانه دفتر تبلیغات بحث "تنزیه از معاصی" را مفصل بحث میکردند و یا بحث های دیگر ایشان مثل علوم قرآنی که در مسجد ایشان در چهارمردان برقرار بود.
ایشان از فرصت ماه مبارک رمضان برای ارتباط دادن مردم با قرآن بهره میبردند میشود گفت که ایشان در طول سال که فعالیت های تخصصی و حرفه ای انجام میدادند در این ماه مبارک بیشترین توجه را به این نکته داشتند که برای گروهی از مردم که شاید نگاه تخصصی به قرآن ندارند یا روحانیونی که در رشته های تخصصی تفسیر کار نمی کنند اما نیاز هست با معارف قرآن ارتباط برقرار کنند ایشان ماه مبارک رمضان را فرصتی برای چنین ارتباطی قلمداد میکردند و از قضا صدا و سیما هم این بخش از فعالیت های ایشان را ضبط و پخش میکرد که توفیقی برای ایشان بود که در این فضا حرکت کنند.
بنده به فضل پروردگار با استاد رابطه ای صمیمی داشتم، ایشان حقیقتاً شاگرد پرور بودند و شاگردان در کنار ایشان احساس آزادی اندیشه و احساس کرامت و شخصیت میکردند هیچگاه شاگرد در کنار ایشان احساس حقارت و کوچکی نمی کرد. بنده شاید سال 1382 بود که اولین برنامه سحرهای ماه مبارک رمضان را در تلویزیون اجرا کردم قصه از این قرار بود که صدا و سیما خدمت آیت الله معرفت رفته بودند که شما سحر ماه مبارک بحث قرآنی برای مردم داشته باشید و ایشان گفتند فلانی بیانش بهتر از من است و میتواند این مسائل را مطرح کند، سراغ ایشان بروید و تریبونی که در اختیار علمای قرآنی قرار داشت خود ایشان به شاگردش داد خاطرم هست بعد از سی روز که این برنامه برگزار شد خدمت ایشان برای عید دیدنی رفته بودم ایشان فرمودند: فلانی برخی برنامه های شما را گوش دادم و خیلی لذت بردم، بعد فرمودند: این مطالبی را که در تلویزیون گفتی بنویس و چاپ کن، این روحیه شاگرد پروری، تکریم شاگرد و همچنین توجه به اینکه شاگرد تا استاد در قید حیات است دوست دارد کنار خود بزرگ شود این را در ایشان میدیدم و به وی عرض کردم تا شما در قید حیات هستید تصمیم دارم در زمینه قرآن ننویسیم ایشان فرمودند: اشتباه است، من تا زنده هستم میخواهم ثمره کار خودم را ببینم چرا من را محروم میکنید؟ این ویژگی برای مردم و فضلا شیرین خواهد بود که ببینند چطور اساتید معزز و محترم در جایی که احساس میکنند میتوانند برای شاگردانشان فرصت آفرینی کنند این فرصت را به آنها میدهند.
عکرمه بیست و پنج سال شاگرد ابن عباس بود و ابن عباس به عکرمه میگفت هر کسی سؤال داشت شما جواب بدهید من دوست دارم شاگردم را ببینم که در بین مردم بزرگ شده است.
[1] - بقره آیه 185
[2] -بقره آیه 2
[3] -لقمان آیه 3
[4] - ابراهیم آیه 1
[5] - مومنون آیه 1
[6] -اعلی آیه 14
[7] -حشر آیه 20
[8] - بقره آیه 185
[9] -بقره آیه 2
[10] - إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج2، ص: 687
[11] - کافی (ط - الإسلامیة)، ج1، ص: 447
[12] - علق آیه 1
[13] -علق آیات 3- 5
[14] -طه آیه 49
[15] -طه آیه 50
[16] -بقره آیه 258
[17]- علق آیات 6-7
[18] - بقره آیه 21
کد خبر: 353371
۱۸ تیر ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۱
- چاپ
«حوزه» / قرآن آمده است تا مجموعه اهداف انسان اعم از کوچک و بزرگ را مدیریت کند و به سامان دهد، همچنین در یک خط طولی انسان را رو به فلاح و سعادت سوق بدهد تا انسان از کانون شقاوت که جهنم است دور شده و به کانون سعادت که بهشت و رضوان الهی است برساند.